گاهی بخت همراهته …

ساخت وبلاگ

امروز صحنه خوبی ندیدم اما خداروشکر بخیر گذشت ، کنار خیابون ایستاده بودم و منتظر دوستم بودم ، اونور بلوار اتوبوسی ایستاد و یه خانم چادری که گویا از اتوبوس پیاده شده بود اومد که از خیابون رد بشه بیاد سمت من ،بخاطر گلهای وسط بلوار درست ندیدم چی شد فقط یهو دیدم خورد زمین و ازینور یه پارس محکم زد بهش و پرت شد اونطرف...تا دیدم که خانومه دلم طاقت نیاورد و سریع دویدم به سمتش و تا رسیدم بالای سرش دیدم صورتش کشیده شده روی آسفالت و خونی شده بود ، پرسیدم حالتون خوبه؟ دیدم بهوشه با همون حالت ترس و لرزی که داشت گفت خوبم و میخواست بلند بشه، سعی کردم آرومش کنم و بهش گفتم بلند نشو دراز بکش شاید شکستگی داشته باشی، گفت صورتم چیزی شده؟ گفتم نه هیچی نشده یکم خراشه . فورا زنگ زدم اورژانس و شرح حالش رو دادم اونم گفت الان میان، بماند که بعد بیست دقیقه اومد ، کم کم مردم تماشاچی جمع شدن و بنده خدا خانومه خیلی معذب بود...اول فکر کردم بنده خدا سکته کرد که افتاد وسط خیابون اما بعد تازه فهمیدیم اول به یه پراید خورده و نتونسته تعادلش رو حفظ کنه و خورده زمین و ازینور اون ماشین پارس هم نتونسته کنترل کنه زد بهش... هرچی بود خدا خیلی بهش رحم کرد دم عیدی اما فکر میکنم اگر حتی شکستگی هم نداشته باشه تا یکی دوماه بدن و صورتش کبود وحشتناک هست...

کرمانشاه ... 🖤...
ما را در سایت کرمانشاه ... 🖤 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : asemaneman1 بازدید : 64 تاريخ : دوشنبه 7 فروردين 1402 ساعت: 16:16