کرمانشاه ... 🖤

ساخت وبلاگ

دیروز با کلی استرس و درد گذشت و امروز با نگاه کردن به بخیه های متورم و نخوردن هیچ مسکنی میگم چقدر خوب با وجود تنهایی و استرس از پسش براومدی ، این نشون میده چقدر قوی شدی ، البته اینکه یادم رفته ناز آوردن چجوریه و اون شخص چه شکلیه هم بی تاثیر نیست...

کرمانشاه ... 🖤...
ما را در سایت کرمانشاه ... 🖤 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : asemaneman1 بازدید : 68 تاريخ : دوشنبه 7 فروردين 1402 ساعت: 16:16

سالها گذشت و من درگیر حساسیت دارویی بودم و خودم نمیدونستم . هرچه دکتر رفتم کسی متوجه نشد تا اینکه یه چند ماهی چیزهایی که میخوردم رو تحت نظر گرفتم، یه بار سرما خوردم و خودم با دقت توی دارویی که مصرف کردم فهمیدم این مشکل لعنتی که باعث میشه پام به شدت قرمز بشه عین سوختگی شدید و بعدش ورم کنه و خارش بدی داشته باشه و به سختی راه برم بخاطر آموکسیسیلین هست ،چقدر هر دفعه سر این مساله اذیت میشدم و نمیدونستم از چیه ! امروز فهمیدم به آموکسی کلاو هم حساسیت دارم و الان مطمئنم به هرچی که اولش آموکسی داره حساسیت دارم ... خوب شد اینبار با خوردن اولین کپسول زود متوجه شدم وگرنه وضعیت حاد میشد باز تا مدتی درگیر بودم تا خوب بشه... کرمانشاه ... 🖤...ادامه مطلب
ما را در سایت کرمانشاه ... 🖤 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : asemaneman1 بازدید : 68 تاريخ : دوشنبه 7 فروردين 1402 ساعت: 16:16

امروز صحنه خوبی ندیدم اما خداروشکر بخیر گذشت ، کنار خیابون ایستاده بودم و منتظر دوستم بودم ، اونور بلوار اتوبوسی ایستاد و یه خانم چادری که گویا از اتوبوس پیاده شده بود اومد که از خیابون رد بشه بیاد سمت من ،بخاطر گلهای وسط بلوار درست ندیدم چی شد فقط یهو دیدم خورد زمین و ازینور یه پارس محکم زد بهش و پرت شد اونطرف...تا دیدم که خانومه دلم طاقت نیاورد و سریع دویدم به سمتش و تا رسیدم بالای سرش دیدم صورتش کشیده شده روی آسفالت و خونی شده بود ، پرسیدم حالتون خوبه؟ دیدم بهوشه با همون حالت ترس و لرزی که داشت گفت خوبم و میخواست بلند بشه، سعی کردم آرومش کنم و بهش گفتم بلند نشو دراز بکش شاید شکستگی داشته باشی، گفت صورتم چیزی شده؟ گفتم نه هیچی نشده یکم خراشه . فورا زنگ زدم اورژانس و شرح حالش رو دادم اونم گفت الان میان، بماند که بعد بیست دقیقه اومد ، کم کم مردم تماشاچی جمع شدن و بنده خدا خانومه خیلی معذب بود...اول فکر کردم بنده خدا سکته کرد که افتاد وسط خیابون اما بعد تازه فهمیدیم اول به یه پراید خورده و نتونسته تعادلش رو حفظ کنه و خورده زمین و ازینور اون ماشین پارس هم نتونسته کنترل کنه زد بهش... هرچی بود خدا خیلی بهش رحم کرد دم عیدی اما فکر میکنم اگر حتی شکستگی هم نداشته باشه تا یکی دوماه بدن و صورتش کبود وحشتناک هست... کرمانشاه ... 🖤...ادامه مطلب
ما را در سایت کرمانشاه ... 🖤 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : asemaneman1 بازدید : 64 تاريخ : دوشنبه 7 فروردين 1402 ساعت: 16:16

این وبلاگ نوشته های انسانیست گمشده در میان قوانین سخت گیرانۀ دنیا،صرفا نوشتن مطالب ادبی نیست دل نوشته ایست از موجودی که بسیاری از باید ونباید ها برایش خلاف موجودیت آدمیست.××××××××××××××××××××اینجا روزی تمام شوق زندگی را در من خلاصه میکرد...××××××××××××××××××××از اسب که بیفتیاسیر سرزنش خاک می شویدر این سرزمین ،سقوط آزاد هم ممکن نیست …××××××××××××××××××××کوله بارم را از خانه ای نا امن به دوش کشیدم و آمدم به جایی که بتوانم حرفهایم را بدون ترس از دیگران بزنم. .حرفهایی که اگر بمانند عقده میشوند و دل را می میرانند… زین پس اینجا چاهی است که سر در آن فرو خواهم برد و اشک خواهم ریخت...اینجا چاهیست برای گریستن …××××××××××××××××××××اينجا مي نويسم.حرف هايي كه يا كسي مشتاق شنيدن آنها نيست و يا من مشتاق گفتن براي كسي نيستم....مي نويسم تا به يادگار بماند....×××××××××××××××××××این وبلاگ هیچ مخاطب خاص و شعبه دیگری ندارد.×××××××××××××××××× کرمانشاه ... 🖤...ادامه مطلب
ما را در سایت کرمانشاه ... 🖤 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : asemaneman1 بازدید : 76 تاريخ : چهارشنبه 10 اسفند 1401 ساعت: 2:22

این وبلاگ نوشته های انسانیست گمشده در میان قوانین سخت گیرانۀ دنیا،صرفا نوشتن مطالب ادبی نیست دل نوشته ایست از موجودی که بسیاری از باید ونباید ها برایش خلاف موجودیت آدمیست.××××××××××××××××××××اینجا روزی تمام شوق زندگی را در من خلاصه میکرد...××××××××××××××××××××از اسب که بیفتیاسیر سرزنش خاک می شویدر این سرزمین ،سقوط آزاد هم ممکن نیست …××××××××××××××××××××کوله بارم را از خانه ای نا امن به دوش کشیدم و آمدم به جایی که بتوانم حرفهایم را بدون ترس از دیگران بزنم. .حرفهایی که اگر بمانند عقده میشوند و دل را می میرانند… زین پس اینجا چاهی است که سر در آن فرو خواهم برد و اشک خواهم ریخت...اینجا چاهیست برای گریستن …××××××××××××××××××××اينجا مي نويسم.حرف هايي كه يا كسي مشتاق شنيدن آنها نيست و يا من مشتاق گفتن براي كسي نيستم....مي نويسم تا به يادگار بماند....×××××××××××××××××××این وبلاگ هیچ مخاطب خاص و شعبه دیگری ندارد.×××××××××××××××××× کرمانشاه ... 🖤...ادامه مطلب
ما را در سایت کرمانشاه ... 🖤 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : asemaneman1 بازدید : 72 تاريخ : چهارشنبه 10 اسفند 1401 ساعت: 2:22

عزیزم. به تنهایی عادت کرده‌ام. من وضع دیگری را نشناختم. نشناخته‌ام. انگار وضع دیگری نمی‌تواند باشد. از صبح تا شب با خودم هستم. با صدای خودم. با عکس خودم که گاهی توی آینه است. و با خیلی چیزهای خیلی نزدیک دور و برم. چیزهای معمولی. چیزهای دست‌یافتنی. نه. چیزهای دم دست. حالا سعی می‌کنم این معمولی‌ها را بشناسم. از نو بشناسم. باز بشناسم. به قاشق فکر می‌کنم. به انگشت. به یک میخ معمولی. و به پنجره. به همه‌ی آن‌ها دست می‌زنم. آن‌ها را لمس می‌کنم. سعی می‌کنم بروم توی این چیزها، و بعد از توی‌شان بیایم بیرون. بعد، سعی می‌کنم، با یک مداد، مداد معمولی، روی یک تکه کاغذ، کاغذ معمولی، مثلا، توی میخ را برای خودم، فقط برای خودم، نقاشی کنم. چیزهایی را که از توی میخ یا توی قاشق یاد گرفته‌ام سعی می‌کنم بیاورم روی کاغذ... گاهی برای پرنده ها تکه نانی خرد میکنم و پشت پنجره میریزم و با یک فنجان چای گرد هم جمع شدن آنها را تماشا میکنم میدانی همین هم خودش کلی حس خوب دارد و باعث می‌شود برای مدتی کوتاه خودت را فراموش کنی... کرمانشاه ... 🖤...ادامه مطلب
ما را در سایت کرمانشاه ... 🖤 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : asemaneman1 بازدید : 78 تاريخ : چهارشنبه 10 اسفند 1401 ساعت: 2:22

عکسی از منظره ای را نشانش دادم و گفتم : هر وقت کلاسم تمام میشد می آمدم اینجا کنار رودخانه، اینجا را دوست دارم خیلی قشنگ است بخصوص آن بید مجنون که سرش توی آب است. گفت هر وقت باران گرفت به آنجا برو ...گذشت و روزی باران گرفت و من به خودم آمدم و دیدم زیر همان درخت بید مجنون کنار رودخانه زیر باران تنها ایستاده ام ...

کرمانشاه ... 🖤...
ما را در سایت کرمانشاه ... 🖤 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : asemaneman1 بازدید : 82 تاريخ : دوشنبه 24 بهمن 1401 ساعت: 3:07

این وبلاگ نوشته های انسانیست گمشده در میان قوانین سخت گیرانۀ دنیا،صرفا نوشتن مطالب ادبی نیست دل نوشته ایست از موجودی که بسیاری از باید ونباید ها برایش خلاف موجودیت آدمیست.××××××××××××××××××××اینجا روزی تمام شوق زندگی را در من خلاصه میکرد...××××××××××××××××××××از اسب که بیفتیاسیر سرزنش خاک می شویدر این سرزمین ،سقوط آزاد هم ممکن نیست …××××××××××××××××××××کوله بارم را از خانه ای نا امن به دوش کشیدم و آمدم به جایی که بتوانم حرفهایم را بدون ترس از دیگران بزنم. .حرفهایی که اگر بمانند عقده میشوند و دل را می میرانند… زین پس اینجا چاهی است که سر در آن فرو خواهم برد و اشک خواهم ریخت...اینجا چاهیست برای گریستن …××××××××××××××××××××اينجا مي نويسم.حرف هايي كه يا كسي مشتاق شنيدن آنها نيست و يا من مشتاق گفتن براي كسي نيستم....مي نويسم تا به يادگار بماند....×××××××××××××××××××این وبلاگ هیچ مخاطب خاص و شعبه دیگری ندارد.×××××××××××××××××× کرمانشاه ... 🖤...ادامه مطلب
ما را در سایت کرمانشاه ... 🖤 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : asemaneman1 بازدید : 73 تاريخ : دوشنبه 24 بهمن 1401 ساعت: 3:07

این وبلاگ نوشته های انسانیست گمشده در میان قوانین سخت گیرانۀ دنیا،صرفا نوشتن مطالب ادبی نیست دل نوشته ایست از موجودی که بسیاری از باید ونباید ها برایش خلاف موجودیت آدمیست.××××××××××××××××××××اینجا روزی تمام شوق زندگی را در من خلاصه میکرد...××××××××××××××××××××از اسب که بیفتیاسیر سرزنش خاک می شویدر این سرزمین ،سقوط آزاد هم ممکن نیست …××××××××××××××××××××کوله بارم را از خانه ای نا امن به دوش کشیدم و آمدم به جایی که بتوانم حرفهایم را بدون ترس از دیگران بزنم. .حرفهایی که اگر بمانند عقده میشوند و دل را می میرانند… زین پس اینجا چاهی است که سر در آن فرو خواهم برد و اشک خواهم ریخت...اینجا چاهیست برای گریستن …××××××××××××××××××××اينجا مي نويسم.حرف هايي كه يا كسي مشتاق شنيدن آنها نيست و يا من مشتاق گفتن براي كسي نيستم....مي نويسم تا به يادگار بماند....×××××××××××××××××××این وبلاگ هیچ مخاطب خاص و شعبه دیگری ندارد.×××××××××××××××××× کرمانشاه ... 🖤...ادامه مطلب
ما را در سایت کرمانشاه ... 🖤 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : asemaneman1 بازدید : 83 تاريخ : دوشنبه 24 بهمن 1401 ساعت: 3:07

با چشمهایی بهت زده خیره در آینه در افکارم غوطه ور شده ام. برق چشمانم سپیدی موها و چروک گونه هایم را دنبال میکند… چیزی بین آرامش سلب شده و یک امید واهی به آینده ای نامعلوم در سرم میچرخد …امشب وقتی خودم را در آینه نگاه میکردم کم کم غبار پیری را دیدم که روی جسمم خودنمایی میکند . هرچند این واقعیت زندگی آدمهاست و باید قبول کرد که این جزئی از روال معمول همه انسانهای این کره خاکی است و تو همیشه جوان و سرزنده نخواهی بود ولی باز گهگاهی وقتی گریزی میزنی به گذشته و میبینی به اندازه سن و سالت زندگی نکرده ای حسرت میخوری و آه از نهادت برمیخیزد و گویی دستی قلبت را چنگ میزند حسی میان درد و اندوه…شاید این هم جزء اقبال تاریک ما بود که در بدترین زمان و در بدترین مکان بدنیا آمدیم و به لطف بلاهایی که بر سر نسل ما آورده اند ما در جوانی پیر شدیم . بچه بودیم جنگ شد و بعد آن سالها درگیر تبعات بعد از جنگ بودیم، نوبت بعدی حجاب بود که به اجبار سرمان کردند و خانواده هایی که چقدر از دخترانشان فاصله داشتند و درد آنجا بود که هیچکس ما را نمیفهمید، بعد از آن خوردیم به تحریم ها و بی پولی ، بیکاری ، کرونا و داستان های دیگری که به ما تحمیل شد.... و اما من همیشه به مغزهای کوچک زنگ زده فکر میکنم که هم خودشان را بدبخت کردند هم نسل بیچاره ما را، نه خودشان بلد بودند زندگی کنند نه ما را گذاشتند بفهمیم زندگی چه چیزی است !!! ما زندگی کردن و عاشق شدن را بلد نبودیم، بهتر بگویم یادمان ندادند. دنیای ما پر از تنهایی و بی کسی بود... ما فقط درس‌های مزخرف مدرسه را خواندیم بدون آنکه بفهمیم چه چیزی هستند و کجا بدردمان میخورند !! اکثر ما چقدر باید برای طبیعی ترین خواسته های زندگیمان میجنگیدیم و وقتی میدیدم نتیجه نمیدهد مجبور به دس کرمانشاه ... 🖤...ادامه مطلب
ما را در سایت کرمانشاه ... 🖤 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : asemaneman1 بازدید : 79 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 9:35